۰۹
آذر
گوزن می شوم
در بیشه زاری که به نام تو نامیده اند
بر چمنی خیس
زیر آسمانی که بارانش بند نمی آید
تو تنهایی و همه درختان را سر بریده اند
می دوی و باد می وزد
من گوزن سرخی هستم
با شاخ هایی بلند و درهم فرو رفته
خسته ام کز می کنم در گوشه ای
و چشم می دوزم
که چگونه
که چه عجیب
گیسوان بافته ات را در باد و باران رها می کنی
دکمه های پیراهنت آواز می خوانند
پا برهنه می رقصی و کفش هایت سال هاست گم شده اند
سنجاقک گردن بندت جان می گیرد و پر می کشد
و دامن نازکت کومه ی آتش گرفته ی کولیان قفقازی ست
می گویی سایه ی هیچ درختی مجابت نمی کند به ماندن
پس تمامی توکاها و صنوبرها را در سرزمین شادی جا گذاشته ای
شاعر امیرحسین تیکنی